تو میتوانی چاقویی در دل انسانی فرو كنی و آن را بیرون آوری. اما هزاران بار عذرخواهی هم فایده ندارد.آن زخم سرجایش است. زخم زبان و نیش و کنایه زدن به دیگران هم به اندازه زخم چاقو دردناك و ماندگار است.
خدایا درمحل معراج این لاله های به خون خفته به آنان قول می دهیم که هیچگاه نام وراه ویادآنانرافراموش نکنیم.
در حالی که دراین مکان مقدس صحنه های نبرد را پیش خودم مجسم می کردم یک لحظه متوجه جمعیت انبوهی شدم که با تمام وجود پای صحبت یک راوی نشسته اند به سرعت خودم را به آنهارساندم وبه جمع آنان پیوستم.
وباشنیدن صحبت های دلنشنین این راوی به نام سردار باقر زاده فرمانده اسبق تیپ امام جعفر صادق(ع) وجانشین لشکر ویژه شهداء به فرماندهی سردار کردستان شهید محمود کاوه که در عملیات بدر درمنطقه ی عملیاتی شلمچه وارد عمل شده بودمتوجه شدم که نامبرده از رشادتها وازخود گذشتگی رزمندگان اسلام که شاهد آن صحنه ها بوده صحبت می کرد وبه اسرار حاضران از نحوه ی جانباز شدنش(یک چشم مورد اصابت گلوله وهمزمان چشم دیگرش مورد ترکش قرار می گیرد که هم اکنون گلوله وترکش ها در داخل سر جا خوش کرده اند و...)صحبت کرد که این حقیر اززبان خودش می نویسم :
...... به کمک یکی از نیروهایم به سمت مولایم حسین (ع) سلام کردم وپس از لحظه ای متوجه شدم که آقام امام حسین(ع) سرم را به دامن گرفت وباکشیدن دستش به صورتم جمال خودم را در کمال زیبایی درتصویر وجودش دیدم که دورود زیبای خون از جشمانم جاری است به قدری این صحنه زیبا بود که از وصف آن ناتوانم پس ازلحظاتی عشق ورزی با مولایم بوی بسیار خوشی استشمام کردم وهرچه به اینکار ادامه میدادم لذت بیشتری می بردم تااینکه خودم را به همراه نوری دیدم که سمت آسمان اوج گرفته ام پس ازطی مسافتی به یک گروهی رسیدم که به صورت دایره وار نشسته بودند بسیار نورانی وهرکس که از آنجا عبور می می کرد آنها باید مجوز عبور می دادند، مدت زیادی منتظر ماندم تا به منهم مجوز عبور بدهند ، که سهم من فقط یک لبخند بود وبس...وبعد از این قضیه بود که متوجه شدم درشهرستان تربت حیدریه دارند مراتشییع می کنند وپس از مداحی آقای واعظی وسخنرانی امام جمعه وقت آقای معصومی منم سرم را از تابوت بیرون کردم ودارم تشییع کننده گانم را تماشا می کنم.ولی افسوس... سواران از سرنعشم گذشتند ورفتند/فغان ها کردم ، اما بر نگشتند/ رفیقان رسم همدردی کجا رفت/جوان مردان جوان مردی کجا رفت/... رفیقانم دعا کردند ورفتند / مرا زخمی رها کردن ورفتند/ آره باید حالا این طوره بشه تا بیام توی این بیابانها در بدر دنبالشان بگردم تا شاید یکی شان پیدا بشه ودست منوبگیرن وبا خودشان ببرند. عزیزم ازاینکه دعوت شهدا را لبیک گفته ای خوشا به سعادتت واز اینکه دلت را این جا گذاشته ای خوشا به حالت ،سعی کن از این به بعد کاری نکنی که نفرین شهدا شامل حالت بشه . اگر نفرین شهدا دامنت رابگیرد وجودتو، زندگی تو دنیاوآخرتت آتش می گیره عزیزانم بیایید باهم باشهدا پیمان ببندییم تا همیشه در راه آنان حرکت کنیم وپیام شهدا رابا جان ودل بخریم ، پیام این عزیزان همان احترام به پدر ومادر است اطاعت از رهبری ، نماز اول وقت خواندن وپیروی ازقرآن است...
آنچه که در اینجا نقل کردم از زبان سردار جانباز فرمانده تیب امام جعفر صادق (ع) بود که هردو چشمش رادر صحنه ی نبرد برای دفاع از دین ومینهش وآرامش وامنیت .آسایش من وتو تقدیم کرده وهم اکنون گلوله وترکش های فراوان در کاسه ی سرش جا خوش کرده واین جوانمرد وسردار دلاور اسلام حتی خم به ابرو راه نداده وبا عظمی راسخ وگامهایی استوار برای معرفی وزنده نگهداشتن راه یاران باوفایش هرسال در منطقه حضور پیدا می کند وزره ای سستی بخودش راه نمی دهد . براستی دوست عزیزم وظیفه ی من وتو در قبال ای بزرگان چیست؟
واماسخنی باشهدا
دوست دارم به نگاهی من را با راه عشق آشنا کنید؛ به چراغی راه رستگاری را نشانم بدهید و به جرعهای از شراب معرفت سیرابم سازید و به دعایی امیدم بخشید.
هر بار که وصیتنامه شهیدی را میخوانم از خودم شرمنده میشوم؛ هر روزی که از برابر منزل شهیدی رد میشوم از خود خجالت میکشم؛ هر گاه که از جلوی تابلوی شهیدی میگذرم بر خود میلرزم که آیا شما از ما راضی هستید و آیا ما آن گونه که باید به شما وفادار بودهایم؟
آن روزهای سرشار از ایمان و اخلاص را با این روزهایی که گاه به تزویر و ریا آلوده میشوند، مقایسه میکنم و تردید بر جانم مینشیند که مبادا از راهتان جدا شده باشیم!
آن سالهای سراسر صداقت و پاکی را به یاد میآورم و این زمانهای را که گاه دروغ و دورنگی بر چهرهاش چنگ میاندازد، میبینم و بر خود نهیب میزنم که مبادا اما نت شما را از یاد بردهام؟
آن روزگاری را که همه یکرنگ و همدل بودند، به یاد میآورم و این روزگاری را که خبری از یک رنگی نیست، مینگرم که ناگاه کسی نهیبم میزند: این تذهبون؟
امروز چقدر نگرانم که مبادا صدای شما در میان این هیاهوها گم شود؛ امروز چقدر دلشوره دارم که مبادا فراموش کنیم نان و نمک انقلاب را خوردهایم و در بستر جمهوری اسلامی آرمیدهایم.
مبادا فراموش کنیم ، سرافرازی دوباره کوههای غرب، خروش زیبای خلیج فارس و امنیت مرزها
به نام خدا
شهر قلندرآباد هم اکنون دارای یک نمایندگی آموزش وپرورش 2دبیرستان دخترانه وپسرانه ، 2 مدرسه ی راهنمایی و2 مدرسه ی ابتدایی می باشد که ازنظر قدمت دبستان حکیم نظامی قلندرآباد دومین مدرسه می باشد که قبل از انقلاب در شهر قلند آباد توسط آموزش وپرورش ساخته شد ه است . وزمین آن توسط کشاورزان این شهر جهت استفاده ی فضای آموزشی اهدا گردیده است که از نظر وسعت هنوز هم بزرگترین فضای آموزشی این شهر را به خودش اختصاص داده است ودر سال تحصیلی جاری هماهنگ با تمام کشور مجری نظام 3-3-6 می باشد وبدلیل بهره بردن از مجرب ترین و باسابقه ترین معلمان وباتوجه به رعایت محدوده بندی بیش ترین دانش آموز این شهررا به خودش اختصاص داده وبه خاطراجرای دستور وزیر محترم برای یک نوبته شدن از تمام فضای ممکن جهت استفاده ی آموزشی بهره برده که در مجموع (پایه اول تاششم ) دارای هشت کلاس می باشد.
وتمامی کلاس های به اسامی شهدای گرانقدر شهرمان مزّین شده که پایه ششم شهید امیر صنوبری به سیستم هوشمند مجهز شده وپایه پنجم شهید جامی دارای سیستم ودیتا می باشد که در سال گذشته توسط کمک های مردمی برای آموزشگاه خریداری گردیده ، که در طول هفته به صورت نوبتی تمام همکاران جهت آموزش از آن بهره می برند.
این آموزشگاه در مسابقات فرهنگی وهنری در تمام رشته ها شرکت فعال داشته که به لطف خدا وتلاش دانش آموزان وهمت معاونت پرورشی جناب آقای مجید احسانی همیشه حرفی برای گفتن در تمام رشته ها داشته وحتی یک یاچند رتبه (اول تاسوم )به دست آورده است.
ونکته قابل توجه ومهم دربین همکاران دوستی وهمکاری بی دریغانه آنان است . حتی در بر گذاری نمازجماعت باتوجه به اینکه نماز خانه ندارد از هر فضایی که مناسب است برای نماز جماعت استفاده می کنند وبعنوان امام جماعت هم نهایت همکاری رادارند،
انشاألله روز های آینده مطالب بیشتری دراین مورد در اختیارتان قرار خواهم داد . خدانگهدار